اذان و اقامه
سلاممم قشنگممم
امروز بابایی یکم زود از سره کارش اومد.بهش گفتم اگه میشه خسته نیستی بریم پیش ایت الله ناصری تا تو گوش کوچولوی قشنگم اذان بگه.
ولی طبق معمول بابایی گفت نه من خستم زبون روزه ای کجا بریم.
خلاصه با کلی اصرار من بالاخره راضی شد که بریم.
وقتی رسیدیم به مسجد من شما رو دادم دست بابایی رو منتظر شدم،چند دقیقه ای نگذشت که بابایی برگشت.از دور بهش اشاره کردم پس چی شد؟!!سری تکون داد و اومد جلو.گفت داشتم میرفتم داخل چند نفر گفتند نرو الان فایده نداری بری،چون اینجا شلوغه و صدا و سیما هم الان اینجاست بعد از تمام شدن سخنرانی اقا رو زود میبرند.اگر میخوایند نیم ساعت قبل از اذان مغرب بیاینداینجا ایت الله ناصری تشرف دارند.
خلاصه دوباره برگشتیم خونه و عصر که شد اول رفتیم خونه مادرجونی حمامت کردیم و بعد هم دوباره برگشتیم مسجد.
یه چند دقیقه ای منتظر موندیم که اقا اومد.
بابایی تو رو برد نزدیک اقا.ایشون گفتند این رو برا چی اوردین اینجا.بابایی گفت اوردیم تا تو گوشش اذان بگین.یه نگاهی بهت کرد و گفت ماشاالله ،ماشاالله.بعد هم دستشون رو روی سرت گذاشتند و زیر لب چیزی گفتند بعد هم گفتند ببرینش.
وایییی که چه حس خوبی بود.داشتم بال درمیوردم.انشاالله خدا حفظشون کنه....آمین.