نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامان و جیگر بابا وعزیز خاله

چشم قشنگ

سلام عشقممممم امروز من و بابایی کلی ذوق کرده بودیم اخه وقتی دستمون رو جلو صورتت بهم میزدیم یا تو صورتت پیخ میکردیم چشمهای قشنگت رو میبستی وبرای اولین بار متوجه میشدی که چیزی جلوی چشمهات به حرکت درمیاد.   ...
15 مرداد 1391

اذان و اقامه

سلاممم قشنگممم امروز بابایی یکم زود از سره کارش اومد.بهش گفتم اگه میشه خسته نیستی بریم پیش ایت الله ناصری تا تو گوش کوچولوی قشنگم اذان بگه.   ولی طبق معمول بابایی گفت نه من خستم زبون روزه ای کجا بریم. خلاصه با کلی اصرار من بالاخره راضی شد که بریم. وقتی رسیدیم به مسجد من شما رو دادم دست بابایی رو منتظر شدم،چند دقیقه ای نگذشت که بابایی برگشت.از دور بهش اشاره کردم پس چی شد؟!!سری تکون داد و اومد جلو.گفت داشتم میرفتم داخل چند نفر گفتند نرو الان فایده نداری بری،چون اینجا شلوغه و صدا و سیما هم الان اینجاست بعد از تمام شدن سخنرانی اقا رو زود میبرند.اگر میخوایند نیم ساعت قبل از اذان مغرب بیاینداینجا ایت الله ناصری تشرف دارند...
11 مرداد 1391

اولین خاطره:دختر خارجی

سلام عشق مامان،نازنینکم.   از امروز تصمیم گرفتم خاطراتمون رو اینجا بنویسم . تا یه روز که بزرگ شدی بشینیم و خاطرات قشنگمون رو با هم مرور کنیم.    اولین باری که دیدمت. تو بیمارستان واقعا شکه شده بودم. چون شکل هیچ کدوممون نبودی. فامیل اسمت رو گذاشته بودن دختر خارجی. هرکی میدی میگفت مطمئنی عوضش نکردند اگه موقع زایمان ندیده بودمت حتما شک می کردم که با یه بچه دیگه عوض شدی. ...
19 تير 1391

روز سوم

سلام کوچولوی نازنین من امروز روز سومی هست که به دنیا قدم گذاشتی و زندگی ما رو شیرین تر کردی. صبح که شد با مادرجون و پدرجون رفتیم برات یه دست بند قشنگ با یه جفت گوشواره خریدیم. بعد از اون برای ازمایش تیروئید رفتیم بهداشت و یه تست هم از گوشهای قشنگت گرفتیم که خدا رو شکر مشکلی نداشت. اینم عکس گوشواره هات ...
17 تير 1391